کتاب می خوانم در این آدینه صبح دلگیر اردی بهشت که ابرها آسمان را چون غمی بزرگ در بر گرفته اند همگان در رختخواب غفلت خویش خاموشند و بی خبر از طلوع صبح ، در شب به خواب رفته خویش در خوابند چون اینان صبح را نمی شناسند و امیدی بدان ندارند.
اندکند که چون من بیدارند چون منی که از فرجام کار من و دل خویش بیمناک و مضطرب در سکوتی وهم انگیز و هول انگیز منتظر در انتظار هراسی نفس گیر و تپش زا نشسته ام با امید به فردایی که از امروز مرا بیشتر به آنچه دوست می دارم نزدیک تر سازد.
غرق در افکارم باز آن بلبل زیبای من سوی خود می خواندم زیبا و مست، هرگز او را جستجو ننموده ام در میان شاخه های این درخت. باز می خواندم تا زتنهایی رها گردانم عاقبت رفتم به سویش، لیک از من گریخت تا که رفتم از من و تنهایی ام ، سخت پریشان گشت و از من گسیخت گفتمش دیدی لاف عاشقی را، خالی زدی خوش صدایی کردی و بر طبل بیحاصل زدی، دیرگاهیست که می خوانی از دل شیدایی ات عاشقی را پیشه کردی کوس رسوایی زدی حال که سویت آمدم چرا جا زدی؟
کو کجاست آن عشق رویایی ات، آن نفسهای پر خواهش و شیدایی ات، عاشقی را مرد می باید بُودن، از خود و از هرچه بودن ول بودن ، عاشقی را در دلت باید بجویی نی در صدا، عاشقی فکر غم یار بودن است، با او بودن است هر نفس از او گفتن است نی دروغ از خود گفتن است عاشقی را مرد می باید بُودن .......م
اندکند که چون من بیدارند چون منی که از فرجام کار من و دل خویش بیمناک و مضطرب در سکوتی وهم انگیز و هول انگیز منتظر در انتظار هراسی نفس گیر و تپش زا نشسته ام با امید به فردایی که از امروز مرا بیشتر به آنچه دوست می دارم نزدیک تر سازد.
غرق در افکارم باز آن بلبل زیبای من سوی خود می خواندم زیبا و مست، هرگز او را جستجو ننموده ام در میان شاخه های این درخت. باز می خواندم تا زتنهایی رها گردانم عاقبت رفتم به سویش، لیک از من گریخت تا که رفتم از من و تنهایی ام ، سخت پریشان گشت و از من گسیخت گفتمش دیدی لاف عاشقی را، خالی زدی خوش صدایی کردی و بر طبل بیحاصل زدی، دیرگاهیست که می خوانی از دل شیدایی ات عاشقی را پیشه کردی کوس رسوایی زدی حال که سویت آمدم چرا جا زدی؟
کو کجاست آن عشق رویایی ات، آن نفسهای پر خواهش و شیدایی ات، عاشقی را مرد می باید بُودن، از خود و از هرچه بودن ول بودن ، عاشقی را در دلت باید بجویی نی در صدا، عاشقی فکر غم یار بودن است، با او بودن است هر نفس از او گفتن است نی دروغ از خود گفتن است عاشقی را مرد می باید بُودن .......م
No comments:
Post a Comment