نمی دانم روز آزادی من کی خواهد بود نمی دانم رخت سپید آزادی کی بتن خواهم کرد که اینان هیچگاه نگذاشتند رختی سپید برتن کنم رختی که رنگش نشان پاکی و یگانگی من است، و اینان یکبار بر تنم آنرا پوشانیدند بی آنکه معنایش را عمیق دانم ، اسارت، و من محکوم به زندانی شدم که هیچگاه معنایی از آزادی برایم تصور نمی نمود و دانم که باری دگر این رخت را بر تنم خواهند کرد بی آنکه بخواهم ، کفن، این سپید جامعه مرگ.
هیچکس نیست تا این جامگان را از من بگیرد من اینان را نمی خواهم ، من نخواهم که آن زمان که اینان خواهند من رخت سپید پوشم چرا باید محکوم شد به آنچه دیگران خواهند؟ چرا هیچکس از من نمی پرسد ، چرا آزادی ام را در قفس بگذاشته اند چرا ؟
چرا باید چون عروسکی زیبا و دست آویز در دستان اینان رقصم؟ چرا ؟
کجاست آزادی من ؟ کجاست؟
هیچکس نیست تا این جامگان را از من بگیرد من اینان را نمی خواهم ، من نخواهم که آن زمان که اینان خواهند من رخت سپید پوشم چرا باید محکوم شد به آنچه دیگران خواهند؟ چرا هیچکس از من نمی پرسد ، چرا آزادی ام را در قفس بگذاشته اند چرا ؟
چرا باید چون عروسکی زیبا و دست آویز در دستان اینان رقصم؟ چرا ؟
کجاست آزادی من ؟ کجاست؟
1 comment:
بابا چقدر سخت گرفتی
هرچه سخت بگیری بیشتر سخت میگذره
بابا بعضی وقتها باید بی خیال باشی
تا حالا مثلا تو ترافیک گیر کردی
توی یه اتاق گرم بودی که نمی تونستی کاری بکنی
البته قبول دارم من جای تو نیستم
ولب بازم میگم بی خیال
Post a Comment