هیچ کس
هیچ کس نیست تا در سکوت مرگبار کوچه ها فریادی برآرد
هیچ کس نیست تا مرهمی بر زخم های چرک بسته از تزویر حاکمان بگذارد
هیچ کس نیست تا صدای ضجه کودکان فقیر در عمق خانه های فروریخته را بشنود
هیچ کس نیست تا تکه نانی بر سفره گرسنگان و بی مایگان گذارد
هیچ کس نیست که دل در دل دردهای جامعه امروز ما بگذارد
هیچ کس نیست که غم ایران و ایرانی خورد
هیچ کس نیست که بدور از حرص و ریا درد ایرانی کشد
هیچ کس ...هیچ کس نیست
آخر تا به کی از دلی، صدایی، فریادی بر نمی آید
آخر تا به کی سکوت بر حنجر های خود خواهیم زد
آخر تا به کی چشم بر هم نهاده چون کوران راه می رویم
آخر تا به کی چون کرم در پیله خود زندگی را سرکنیم
آخر تا به کی چون کران صدای ضجه های مادران و کودکان را ناشنیده پنداریم
آخر تا به کی در عین ثروت مردمانی بیچاره داریم
آخر تا به کی در انتظار مصلحی که نخواهد آمد خواهیم نشست
آخر تا به کی به دروغی بزرگ خود را در ظلمی بزرگتر اسیر داریم
آخر تا به کی در انتظار چوب عدل دیگران باید نشست
ای جوان ای که تو می خوانی ای ندا
نشستن تا به کی
خفتن چه وقت
پرده را باید از چشمها درید
پنبه را از گوشها باید، بیرون کشید
حرف باید زد
داد باید کشید
علم عدل و عدالت که گویند در دست من و توست
ما هما علم عدالتیم، اگر خیزیم ز جا
باقی همه افسانه است
دروغ و فسونهای بچه گانه است
.
هیچ کس نیست تا در سکوت مرگبار کوچه ها فریادی برآرد
هیچ کس نیست تا مرهمی بر زخم های چرک بسته از تزویر حاکمان بگذارد
هیچ کس نیست تا صدای ضجه کودکان فقیر در عمق خانه های فروریخته را بشنود
هیچ کس نیست تا تکه نانی بر سفره گرسنگان و بی مایگان گذارد
هیچ کس نیست که دل در دل دردهای جامعه امروز ما بگذارد
هیچ کس نیست که غم ایران و ایرانی خورد
هیچ کس نیست که بدور از حرص و ریا درد ایرانی کشد
هیچ کس ...هیچ کس نیست
آخر تا به کی از دلی، صدایی، فریادی بر نمی آید
آخر تا به کی سکوت بر حنجر های خود خواهیم زد
آخر تا به کی چشم بر هم نهاده چون کوران راه می رویم
آخر تا به کی چون کرم در پیله خود زندگی را سرکنیم
آخر تا به کی چون کران صدای ضجه های مادران و کودکان را ناشنیده پنداریم
آخر تا به کی در عین ثروت مردمانی بیچاره داریم
آخر تا به کی در انتظار مصلحی که نخواهد آمد خواهیم نشست
آخر تا به کی به دروغی بزرگ خود را در ظلمی بزرگتر اسیر داریم
آخر تا به کی در انتظار چوب عدل دیگران باید نشست
ای جوان ای که تو می خوانی ای ندا
نشستن تا به کی
خفتن چه وقت
پرده را باید از چشمها درید
پنبه را از گوشها باید، بیرون کشید
حرف باید زد
داد باید کشید
علم عدل و عدالت که گویند در دست من و توست
ما هما علم عدالتیم، اگر خیزیم ز جا
باقی همه افسانه است
دروغ و فسونهای بچه گانه است
.
2 comments:
درود بر شما
مریم خانم بسیار قبطه میخورم به استعداد هنری و ادبی و مسولیتو وطن دوستی شما
دردهای اجتماع و مردم را هر کس که کمترین حس میولیت نسبت به جامعه و کشور داشته باشد با جان و استخوان خود درک و لمس میکند
من تصور و درکم اینست که چه بهتر است با دمیدن روح امید به زندگی و نشان دادن راه چاره بشیار مفید ترست
چگونه می توان سر زندگی روحیه قوی و شادابی و اینکه چگونه می توان درک و شعور مردم و خودمان را بالاتر ببریم
بقول مولوی تا خر نباشد خر سوار وجود نخواهد داشت
ما خودمان اشگال داریم ایراد از حاکمان نیست
آیا سریال هزار چهره را دیده اید
که چگونه از ایک انسان ساده و درستکار چگونه انسان هزار چهره میسازد
حاکمان همان ما هستیم
من بسیار به شما افتخار میکنم که چگونه درک اجتماع را بسیار زیبا با هنر زیبای خود میامیزی
قصد راهنمایی اصلا ندارم بیشتر شاگردی و آموختن دریچه دیگری از شما است شاید راه من اشتباه باشد
موفق و پیروز و سربلند باشید
بسیار ممنون از شما غریبه آشنا به خاطر یادداشت زیبایتان
Post a Comment