Saturday, May 10, 2008

Azadi

نمی دانم روز آزادی من کی خواهد بود نمی دانم رخت سپید آزادی کی بتن خواهم کرد که اینان هیچگاه نگذاشتند رختی سپید برتن کنم رختی که رنگش نشان پاکی و یگانگی من است، و اینان یکبار بر تنم آنرا پوشانیدند بی آنکه معنایش را عمیق دانم ، اسارت، و من محکوم به زندانی شدم که هیچگاه معنایی از آزادی برایم تصور نمی نمود و دانم که باری دگر این رخت را بر تنم خواهند کرد بی آنکه بخواهم ، کفن، این سپید جامعه مرگ.
هیچکس نیست تا این جامگان را از من بگیرد من اینان را نمی خواهم ، من نخواهم که آن زمان که اینان خواهند من رخت سپید پوشم چرا باید محکوم شد به آنچه دیگران خواهند؟ چرا هیچکس از من نمی پرسد ، چرا آزادی ام را در قفس بگذاشته اند چرا ؟
چرا باید چون عروسکی زیبا و دست آویز در دستان اینان رقصم؟ چرا ؟
کجاست آزادی من ؟ کجاست؟

1 comment:

حاکمیت شرکتی ، تحلیل گر بازارهای موازی ، مدلسازی جهت پیش بینی اقتصادی said...

بابا چقدر سخت گرفتی
هرچه سخت بگیری بیشتر سخت میگذره
بابا بعضی وقتها باید بی خیال باشی
تا حالا مثلا تو ترافیک گیر کردی
توی یه اتاق گرم بودی که نمی تونستی کاری بکنی
البته قبول دارم من جای تو نیستم
ولب بازم میگم بی خیال