دیروز(26/2/87) طبق عادت همیشگی به کوه رفتم اما اینبار با همه وقتها فرق می کرد اینبار سر از جاهایی که هیچکس نمی رفت در می آوردم و جالب اینجا بود که خیلی بی باک شده بودم پر انرژی و جسور اینقدر جسور که از صخره ای که هیچکس فکر پایین اومدن ازش رو به خودش نمی داد، من تصمیم گرفتم ازش بیام پایین شیب کوه بسیار تند بود اما این مشکل نبود مشکل سنگهای روانی بود که بعد از سرمای شدید امسال بوجود اومده بود، جاهایی مجبور شدم بشینم و سر بخورم که البته کلی خار تو دستام فرو رفت اما واسم مهم نبود خون دستمو خیلی تمیز با مانتوم پاک کردم و دوباره دستم رو روی خاک گذاستم ( در حالیکه قبلا خیلی استرلیزه بودم) تصمیم گرفته بودم این دامنه رو بیام پایین و هیچ چیز نمی تونست مانع من بشه، لبه پرتگاه رو هر جوری بود رد کردم و ایستادم و خودم رو به شنهای روان رسوندم و با احتیاط از این شنها سر می خوردم ( ایستاده) و اومدم پایین ، نمی دونید وقتی اومدم پایین چقدر احساس غرور می کردم واقعا کوه به آدم اعتماد به نفس می ده و اراده انسان رو محکم می کنه کوه نوردی
امروز این درس بزرگ رو به من داد
مریم تو هر کاری رو بخوای می تونی انجام بدی فقط اگر بخوای
شعر کوه رو در وب لاگ شعر من گذاشتم که به این مناسبت سروده شده است
2 comments:
من مـــی نه بهــر تنگدستــی نخـــــورم
یا از غم رسوایی و مستــــی نخــــورم
من می ز برای خـــوشدلی می خـوردم
اکنــون که تــــو بر دلم نشستی نخــورم
من مـــی نه بهــر تنگدستــی نخـــــورم
یا از غم رسوایی و مستــــی نخــــورم
من می ز برای خـــوشدلی می خـوردم
اکنــون که تــــو بر دلم نشستی نخــورم
Post a Comment